به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سلام کنگاور؛ شیرزنان کرد غرب کشور در هشت سال جنگ تحمیلی در کنار دلیرمردان نقش محوری در پشتیبانی و جهاد مستقیم ایفا کردند و ثابت کردند که شجاعت، جنسیت نمیشناسد.
فرنگیس حیدرپور شیرزن روستازاده ای از دیار گیلانغرب که در دوران جنگ ۱۸ سال داشت نمادی از بانوان مقاوم خطه غرب است که با تبری ساده توانست شجاعت و غیرت زن ایرانی را برای جهانیان ثابت کند و در تاریخ حماسه کشورمان نامش ماندگار شود.
برای جستجوی قهرمانان و اسطوره ها همیشه که نباید سراغ داستان ها رفت، گاهی کافیست نگاهمان را به اطرافمان قدری دقیق تر کنیم، آن وقت متوجه می شویم حماسه سازان گمنامی را در کنار خود داریم که ساده و بی تکلف کنارمان زندگی می کنند، از این رو وظیفه داریم که برای شناسایی این مفاخر و حماسه آفرینان وقت بگذاریم تا بتوانیم دین خود را در برابر رشادت ها و غیرت آنان ادا کنیم.
مهمان خانه فرنگیس در روستای گورسفید از توابع گیلانغرب دومین شهر مقاوم کشور شدم، زندگی سخت در روستایی محروم در یک منطقه مرزی اکنون ۶۴ ساله است، هنوز هم ساده و بی تکلف و با همان لهجه کردی کلهری از من پذیرایی می کند و از دستان پینه بسته اش می توان حدس زد که چقدر زندگی سختی داشته و با کمترین امکانات در یک منطقه محروم سال های عمرش را به عنوان یک مرزدار سپری کرده و فرزندانش را سر و سامان داده است.
فرنگیس حیدرپور، در سال ۱۳۴۱ در روستای گورسفید گیلانغرب زاده شد، بزرگ شد، ازدواج کرد و هنوز هم ساکن همان روستا است.
روایت حماسه
ششم مهر سال ۱۳۵۹، پس از تهیه آذوقه از آوزین با پدرش، کنار رودخانه با ۲ نظامی بعثی روبرو شد، با تبری که به قصد جمع کردن هیزم در دستش بود به ۲ افسر بعثی برخورد کرد، یکی از افسران بعثی را کشت و دیگری را اسیر کرد، اسیر را با تفنگ و نارنجکش و مهماتی که به همراه داشت به برادران سپاه تحویل داد و اینگونه بود که پاسداران او را شیرزن نامیدند که این نام به حق با این ایثار و شجاعتش برازنده اوست.
از آن زمان خواستم برایم بگوید و از او خواستم که به دوران جنگ برگردد و از حس و حال آن زمانش بگوید که آیا نترسید وقتی با بعثی ها مواجه شد، فرنگیس، با لهجه کردی کلهری برایم گفت: ترس نداشتم؛ فقط به ایران و رهبرم و امام فکر میکردم، اگر امروز بازهم نیاز باشد آماده دفاع هستم و دوباره دفاع می کنم.
می گوید زمان جنگ زنان گیلانغربی در کنار دلیر مردان و رزمندگان ماندند و حماسه آفرینی کردند آنان با تهیه آذوقه و مهم تر از همه نگهداری فرزندان کوچک؛ همسران، پسران و برادرانشان را راهی جبهه ها می کردند با اینکه می دانستند ممکن است در این راه به شهادت برسند.
او می گوید مادران و بانوان شجاع و مقاوم ما در هشت سال دفاع مقدس زخمیها را مداوا میکردند و مهمات حمل میکردند؛ در گیلانغرب، زنان زیر بار بمباران ماندند و لحظه ای خاکشان را ترک نکردند، شهادت بستگانشان را با چشمان خود می دیدند اما با صبری زینبی ایستادند و ستوان خانواده ها را مقاوم نگهداشتند.
با لهجه کردی کلهری از عشق به رهبر و میهن گفت: عشق و ارادتم را ثابت کردهام؛ حالا ۶۴ سالهام، جانم را فدای رهبرم و میهنم می کنم و افتخار ولایی بودنم را دارم.
او حماسهاش را اینگونه روایت کرد: غروب سوم مهر ۱۳۵۹، بعثیها پس از قصرشیرین به گورسفید ( ۱۰ کیلومتری گیلانغرب) رسیدند؛ مردم به کوههای آوزین پناه بردند، صبح چهارم مهر، حمله به شهر با مقاومت مردم ناکام ماند.
اسارت دشمن با دستان یک دختر ۱۸ ساله فرنگیس
فرنگیس می گوید : «با پدرم برای آذوقه به آوزین رفته بودم؛ در راه بازگشت، کنار رودخانه با ۲ نظامی مسلح روبرو شدم. تعصب وطنیام پس از شهادت بستگانم شعلهور بود؛ با تبری که برای جمع کردن هیزم همراهم بود، به افسر بعثی حمله کردم و او را از پای درآوردم؛ دیگری از ترس تسلیم شد و او را با تجهیزاتش به سپاه تحویل دادم و لطف الهی بود.
از تبرش پرسیدم گفت: «هم اینک در موزه دفاع مقدس به یادگار گذاشته شده است».
رهبر معظم انقلاب در جریان سفرشان به استان کرمانشاه و در جمع مردم گیلانغرب از «بانوی مسلمان و شجاع گیلانغربی که در آن دوران (دوران دفاع مقدس) تعدادی از نظامیان دشمن را به هلاکت رساند و اسیر کرد» تجلیل کردند.

تندیس فرنگیس در پارک شیرین کرمانشاه
در بوستان شیرین شهر کرمانشاه تندیسی از یک مادر را که با سری بالا تبر به دست، روی جنازهای ایستاده دیدهاند و این تندیس نماد فرنگیس است.
تندیس دیگری از این شیرزن در میدان مقاومت گیلانغرب، محل نبرد تن به تن مردم این دیار با ارتش بعث عراق نصب شده است.
کتاب فرنگیس
ایثار شیرزن گیلانغربی را «مهناز فتاحی» از نویسندگان کرمانشاهی در قالب کتابی به رشته تحریر آورده است و در هفدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس، در بخش خاطره به عنوان اثر برگزیده شناخته شد.
رهبر معظم انقلاب در سفرشان به کرمانشاه به این بانوی بزرگ اشاره کرده و بر ثبت خاطرات ایشان تاکید داشتند.
فرنگیس زیر بار تعریف خاطراتش نمیرفت تا این که بالاخره در این کتاب حاضر به روایت بخشی از حوادثی شد که در طی سالیان جنگ بر وی گذشته است.
در بخش هایی از این کتاب آمده است که در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به روستای آوزین، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان ۱۸ سال داشت، همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز میگردند، اما در طول راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با بعثی های عراقی به شهادت می رسند و فرنگیس در پی برخورد با ۲ سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به رزمندگان ایرانی تحویل میدهد.
کتاب فرنگیس در ۱۲ فصل تنظیم شده که فصل اول و دوم و سوم به دوران کودکی و بزرگ شدن در سایه محرومیت و ازدواج این شیرزن گیلانغربی می پردازد و فصل چهارم با شروع جنگ تحمیلی هم زمان شده که نیروهای متجاوز عراقی خیلی زود از مرزها گذشته و به روستای آنها نزدیک میشوند.
در این کتاب آمده که گروهی از مردهای روستا برای مقابله با دشمن به خط مقدم میروند و گروهی دیگر که برای سراغ گرفتن از آنها راهی میشوند همگی به شهادت میرسند.
زنان و مردان باقی مانده در روستا به کوههای اطراف پناه میبرند و به این صورت صحنههای جنگ و مقاومت و حماسه آفرینی زنان و مردان غیور مناطق مرزی از جمله خطه گیلانغرب به ویژه فرنگیس و خانوادهاش یکی پس از دیگری خود را نشان میدهد.
فرنگیس در یکی از این صحنهها و هنگامی که از پناهگاهی در کوههای اطراف روستا به خانه برگشته تا آذوقه بردارد، در بازگشت با ۲ سرباز عراقی مواجه میشود که یکی از آنها را با تبر میکشد و دیگری را اسیر میکند.
در فصلهای بعدی کتاب، دوران آوارگی فرنگیس و خانوادهاش و دیگر ساکنان روستاهای مناطق مرزی روایت میشود که چندین بار محل اسکان خود را تغییر میدهند، بارها به روستا باز میگردند اما هر بار با بمبارانهای بیوقفه دشمن مواجه شده و تعدادی شهید و مجروح میشوند.
تعدادی از اعضای خانواده فرنگیس هم در این وقایع شهید و مجروح میشوند، علاوه بر بمبارانهای دشمن، برخورد کودکان و نوجوانان و اهالی روستاها با مین هم بارها حادثهساز میشود.
در این کتاب او با توجه به موقعیت جغرافیایی محل سکونت خانوادهاش، صحنههایی از دوران دفاع مقدس را روایت میکند که جزو وقایع اصلی جنگ در آن دوران محسوب میشدند، از جمله بمبارانهای بیوقفه روستاهای اطراف گیلان غرب، حمله منافقین به اسلام آباد و عملیات مرصاد و دیگر وقایعی که جزو حوادث فراموش نشدنی آن دوران هستند.
همچنین او از خاطره دیدارش با رهبر معظم انقلاب می گوید که در سفر معظم له به شهر گیلان غرب فرنگیس موفق میشود با رهبر معظم انقلاب دیدار کند.
تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب فرنگیس
بخش ناگفته و با اهمیتی از حوادث دوران دفاع را، به مناسبت شرح حال این بانوی شجاع و فداکار، در این کتاب میتوان دید. «بانو فرنگیس دلاور با همان روحیه استوار و پرقدرت و با زبان صادق و صمیمی یک روستایی و با عواطف و احساسات رقیق و لطیف یک زن با ما سخن گفته و منطقه ناشناخته و مهمی از جغرافیای جنگ تحمیلی را، با جزئیاتش، به ما نشان داده است. ما از روستاهای مرزی در دوران جنگ و مصائب فراوان آنان و آوارگیها و گرسنگیها و خسارتهای مادی و ویرانیها و داغ عزیزان آنها هرگز به این وضوح و تفصیلی که در این روایت صادقانه آمده است خبر نداشتیم و نیز از فداکاری جوانان آنان که در شمار اولین شتابندگان به مقابله با دشمن مهاجم بودند. ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور هم که خود یک داستان مستقل و استثنایی است که نظیر آن فقط در سوسنگرد، در همان اوان، اتفاق افتاده بود. بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت و از نویسنده کتاب، خانم فتاحی، به خاطر قلم روان و شیوا و هنر مصاحبهگیری و خاطرهنویسی، باید بسیار تشکر کرد».
در بخشی از کتاب فرنگیس میخوانیم: «وقتی به کوه برگشتم، هنوز مادرم و لیلا با ناراحتی به من نگاه میکردند. با خودم گفتم: «اشکال ندارد. بالاخره میفهمند کار من درست بوده.»
آوهزین دست عراقیها بود و زنها مرتب از هم میپرسیدند چه کنیم؟ برویم عقب یا بمانیم؟ یک بار که حرف و حدیثها بالا گرفت، با تندی گفتم: «عقب نمیرویم. همینجا میمانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد میکنند و به روستا برمیگردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمیکشد، فوقش دو سه روز.»
اما آن دو سه روز، شد دوازده روز! دوازده شب در کوهها بودیم؛ در کوههای آوهزین و چغالوند. فقط آب داشتیم و گاهی پنهانی به روستا میرفتیم و آرد برمیداشتیم، میآوردیم و با آن نان درست میکردیم. در آن روزها که توی کوه بودیم، گاهی وقتها نیروهای خودمان میآمدند، بهمان سری میزدند و میرفتند.
یک بار داشتم روی سنگ صافی نان میپختم که چند نظامی از دور نزدیک شدند. تندی از جا بلند شدم. دستم از آرد سفید بود. وقتی رسیدند، سردستۀ نظامیها پرسید: «شماها اینجا چه کار میکنید؟ اینجا دیگر خط مقدم است. برگردید بروید گیلانغرب، یا روستاهای دورتر. اینجا بمانید، کشته میشوید. ما خودمان هم به سختی اینجا میمانیم، شما چطور ماندهاید؟»
باورشان نمیشد مردم روستا، با این وضعیت، توی منطقۀ جنگی مانده باشند. نظامیها از شهرهای شمالی و تهران بودند. با خنده به آنها گفتم: «نکند میترسید!؟»
یکیشان با تمسخر گفت: «یعنی میخواهی بگویی تو نمیترسی؟»
مستقیم نگاهش کردم؛ چشم دوختم توی تخم چشمهایش و گفتم: «نه، نمیترسم. آنجا را که میبینی، خانۀ من است.»
راوی دفاع مقدس
این شیرزن اکنون یکی از راویان دفاع مقدس است و هرازگاهی که راهیان نور به گیلانغرب و بازدید از منطقه آوزین می روند فرنگیس از رشادت هایش برای آن ها می گوید، او گفت تا زمانی که زنده ام در روستای گورسفید زندگی می کنم و افتخارم این است که یک مرزدارم.
گیلانغرب در طول دفاع مقدس بیش از ۱۵۰ بار بمباران شد که تقدیم ۷۵۰ شهید گرانقدر، ۲ هزار و ۲۵۰ جانباز سرافراز و ۱۴۱ آزاده سرافراز از این سرزمین و پنج هزار و ۸۰۰ شهید مهاجر از جای جای ایران اسلامی در این منطقه خود گواهی بر مطهر بودن این خاک پاک است.
استان کرمانشاه در هشت سال دفاع مقدس ۹ هزار ۸۰۰ شهید و بیش از ۲۱ هزار جانباز و آزاده تقدیم انقلاب اسلامی کرده است
انتهای خبر/
منبع: ایرنا کرمانشاه

